یلدای خرس کوچولو (مسابقه یلدایی شماره 5)

اسامی زیر توانستند به تمامی سوال های مسابقه شماره 5 پاسخ صحیح بدهند.

ردیف

نام و نام خانوادگی

ردیف

نام و نام خانوادگی

1

مبینا فتحی

71

آروین فضائلی

2

فرشته سرلک

72

مهرداد جعفریان

3

هلیا سادات طباطبایی

73

سارا پورموسی

4

مهیار مفیدی

74

مریم مشهدی زاده

5

تینا شهریاری فر

75

آرین صادقی

6

آرتین صالحی

76

ماهان فلاح زادگان

7

ماهور ولی‌ خیابانیان

77

امیرعلی توکلی

8

مانلی ولی بک

78

رهام فلاح زادگان

9

پارسا یاری

79

آرزو سهرابی

10

میرمهدی یار اسبقی

80

امیر علی سالک

11

دانیال بهمنش

81

آریا شیخی

12

آرین افتخاری زاده

82

بهراد نظری

13

آرمین افتخاری زاده

83

رهام یارى

14

صبا شیری

84

رضا حقی پور

15

مارینا امیرمظاهری

85

رادین قاسمی

16

فاطمه جباری

86

بردیا بابک سلمان

17

کیانا قلمبر

87

هیراد ایرجی

18

رادین قلمبر

88

شایان جبل عاملی

19

محمدمهدی ترابی

89

امیرعلی ذوالفقاری

20

سورن قربانپور

90

ایمان شجاعی

21

سورن قربانپور

91

آراد ابراهیمی

22

الهه راستی دوست

92

آرتین تجددیان فر

23

امیرسام اصلانی

93

آدرین کیومرثی

24

الهام حسن پور

94

مهبد محمدی نیا

25

ویهان رحیمی

95

محمدامین هادیان

26

علی ابراهیمی

96

آتنا

27

هدی بهرامه

97

لیام یوسفی

28

پوریا حکمتی

98

‌کیان صفری

29

کیاراد علومی

99

آراد رضایی

30

پانیذ میرخانی

100

رایین محتلطی

31

ارمان صفری شبستری

101

آرتین باقری ابیازنی

32

ماهور رفیعی

102

محمد مهدی معصومی

33

آرتین صفری شبستری

103

ویهان عظیمی

34

نفیسخ فاتحی

104

امیرسام مدهوش

35

محمد امین جباری

105

عرشیا شفیعی

36

اسنا داداشپور

106

رادین حیدرزاده

37

پرهام نظربلند

107

رادوین رضائی جعفری

38

امیرمحمد تدینی

108

آرمین امیری

39

فراز کرمی

109

سعید امیری

40

سانان نصری

110

سمانه شبابانی

41

پروین گودرزی

111

ساناز کدخدایی

42

خشایار صالحی

112

امیر علی اسماعیلی راد

43

سیما سالاری

113

ارسام عظیمی

44

آریا لقمانی

114

کامیاب سید عزیزی

45

نیکان زین الدینی

115

هیراد مرتضوی

46

علی امیری

116

مریم صفاریان

47

مانی برهانی اصانلو

117

سیده افسانه حسینی‌رزم

48

علی ماستری فراهانی

118

لیلاسیاوشی

49

مهدی خسروی

119

آترین مهدی

50

آرتین نجفی

120

ساتیار امیری

51

غزل طاهری

121

آرمین بهمنی

52

سهراب کیهور

122

محمد رادین برزگری

53

پارسا حیدری

123

رایبد شمسى میمندى

54

شهراد یزدیان

124

ستایشم افتخاری

55

پریدخت داودی

125

بهراد قزوینیان

56

رایان نجمی

126

رهام کاویانپور

57

کیانمهر دربانی

127

امیرعلی کاویانپور

58

صبا بحرینی

128

مریم شکری

59

حامیم

129

سعید کاویانپور

60

محمدجواد ابدال محمودآبادی

130

اهورا ابوالفتحی

61

بردیا مختار ساسانی

131

سحر پرزحمت

62

وجیهه مختار

132

لعیا غلامی

63

شایان عطاری

133

رادین پدرزه

64

رادین رضانژاد

134

شاهان خدایی

65

امیر سام سالاری

135

رهام رضایی

66

علی شیری زاده

136

رایان کریمی

67

سایه شیرزاد

137

سام زمانی

68

آرتان اکبری گلزاری

138

هستی علیرضایی

69

سویل مشهدی زاده

139

پرنیان شهرابی

70

آنیا پور موسی

140 

اکبری 

در یک جنگل سبز و سرد، خرس کوچولویی به نام پَشمالو زندگی می‌ کرد. او هنوز خیلی کوچک بود و تجربه‌ های زیادی نداشت، اما امسال قرار بود برای اولین بار شب یلدا را با خانواده و دوستانش جشن بگیرد. پشمالو از چند روز قبل بسیار هیجان‌ زده بود. او نمی‌ دانست شب یلدا دقیقاً چه شکلی است، اما پدرش گفته بود: "شب یلدا شبی است که کنار هم جمع می‌ شویم، می‌ خندیم، داستان می‌ گوییم و حسابی خوش می‌ گذرانیم. به این شب، یلدا می‌ گویند چون طولانی‌ ترین شب سال است و بعد از آن روزها کم‌کم بلندتر می‌ شوند. این شب برای ما خرس‌ ها هم بهانه‌ای است که دور هم باشیم و از این آخرین شب قبل از خواب زمستانی لذت ببریم."

آن روز صبح، مادر خرس‌ ها دست‌ به‌ کار شد. او میوه‌ های جنگلی مثل توت‌ ها و تمشک‌ ها را جمع کرد، گردو و فندق از انبار آورد و عسل خوشمزه‌ای که از تابستان ذخیره کرده بودند را وسط سفره گذاشت. پشمالو دور مادرش می‌ چرخید و پرسید: "مامان! چرا همه این خوراکی‌ ها رو آماده می‌کنی؟"
مادر با لبخند گفت: "شب یلدا شبی طولانی است. باید انرژی داشته باشیم تا بیدار بمانیم و از کنار هم بودن لذت ببریم."

وقتی شب شد، همه خرس‌ ها دور سفره‌ای بزرگ که وسط غار پهن شده بود جمع شدند. پدر خرس که همیشه داستان‌ های جذابی بلد بود، گفت: "حالا که همه اینجا هستیم، اجازه بدهید یک داستان بامزه از جوانی‌ام برایتان تعریف کنم." همه خرس‌ ها خندیدند، چون می‌ دانستند پدر خرس همیشه داستان‌ های خنده‌ دار دارد.
پدر شروع کرد: "یک بار وقتی جوان بودم، تصمیم گرفتم از لانه خرگوش‌ ها عسل بدزدم، چون فکر می‌ کردم آنها کندوی مخفی دارند. به‌جای عسل، کله‌ام را توی سوراخ‌ شان گیر انداختم و یک عالمه گرد و خاک خوردم."
همه با صدای بلند خندیدند و پشمالو پرسید: "بابا، یعنی خرگوش‌ ها عسل ندارند؟"
پدر خندید و گفت: "نه پسرم، عسل کار زنبورهاست!"

بعد از چند دقیقه استراحت، پدر خرس گفت: "بگذارید یک داستان دیگر هم بگویم." او ادامه داد: "یک بار فکر کردم که اگر یک ماهی خیلی بزرگ بگیرم، می‌ توانم همه‌اش را خودم بخورم. وقتی به رودخانه رسیدم، دیدم ماهی خیلی بزرگی زیر آب است. دستم را دراز کردم تا بگیرمش، اما متوجه نشدم که سایه‌ام روی آب افتاده. ماهی چنان فرار کرد که فقط یک عالمه آب روی من پاشید!"
همه دوباره خندیدند و پشمالو با شیطنت گفت: "بابا، این‌ بار هم ماهی‌ ها تقصیر نداشتند!"
پدر با خنده گفت: "درست می‌ گویی، پسرم. ماهی‌ ها هم باید مراقب خودشان باشند."

سپس داستان سوم را شروع کرد: "وقتی کوچک بودم، یک روز برای پیدا کردن عسل بالای درخت بزرگی رفتم. فکر می‌ کردم بالای آن کندوی خیلی بزرگی باشد. ولی وقتی بالا رسیدم، فهمیدم چیزی جز یک لانه پرندگان نیست! و پرندگان آن‌ قدر سر و صدا کردند که کل جنگل از خواب بیدار شد."
پشمالو با خنده گفت: "بابا، تو همیشه دنبال عسل بودی!"
پدر با لبخند پاسخ داد: "بله پسرم، عسل خیلی خوشمزه است، ولی باید همیشه حواسمان باشد که درست و منصفانه به دستش بیاوریم."

بعد از داستان‌ گویی، مادر خرس‌ ها شروع به خواندن یک شعر قدیمی درباره شب‌ های سرد زمستان کرد. صدای گرم و ملایم او باعث شد همه احساس آرامش کنند. اما پشمالو هنوز پر از انرژی بود و مدام سوال می‌پرسید.
وقتی ساعت‌ ها گذشت و آسمان جنگل پر از ستاره شد، پدر خرس گفت: "حالا وقتش است به خواب زمستانی برویم."
پشمالو با تعجب پرسید: "خواب زمستانی یعنی چی؟"
پدر توضیح داد: "خواب زمستانی یعنی تا بهار، می‌ خوابیم و وقتی بیدار شدیم، همه‌ چیز دوباره سبز و زیبا می‌ شود."
پشمالو کمی فکر کرد و گفت: "ولی من هنوز خوابم نمیاد!"
مادر خرس لبخند زد و گفت: "نگران نباش، وقتی حسابی گرم و نرم شدی، خوابت می‌ برد."

آن‌ ها همه کنار هم در غار جمع شدند، پتو های ضخیم‌ شان را دور خود پیچیدند و آرام‌ آرام چشمانشان سنگین شد. اما پشمالو هنوز بیدار بود. او زیر لب گفت: "کاش بهار زودتر بیاد تا دوباره شب یلدا داشته باشیم."

و بالاخره، وقتی صدای آرام نفس‌ های خانواده‌اش را شنید، او هم در آغوش مادرش خوابید. جنگل آرام و ساکت شد و همه‌ چیز برای خواب زمستانی آماده بود. اما همه از یک چیز مطمئن بودند: شب یلدای امسال برای پشمالو، شبی بود که هیچ‌ وقت فراموش نمی‌ کرد.

مهلت شرکت در این مسابقه به پابان رسیده است.

واحدهای آموزشی
\"تماس\"
نام و نام خانوادگی:
ایمیل:
شماره تماس:
توضیحات:
مطالب مرتبط